تغییر...
سلام نازنینم..
دیروز جمعه بود و من و شما دوباره از صبح باهم بودیم و به قول بچه ها گفتنی حسابی لاو ترکوندیمو کلی آب بازی و ...
در ضمن من حسابی به سر و وضع خونه رسیدم تا هیچ کونه آتویی به دست مفلسان فرصت طلب نیافته.
راستی این روزا تو فکر کارای جدیدم..به قول شاعر علیه الرحمه :
" بر سر آنم که گر ز دست بر آید دست به کاری زنم که غصه سر آید...."
کارهایی رو که دوست داشتم و فراموش کرده بودم (یا بهتر بگم حوصله انجام دادنش رو نداشتم)دوباره شروع کردم از جمله کتاب خوندن چند تایی کتاب از کتابخونه دانشگاه گرفتم و حسابی درگیر خوندنم."کتاب شلوارهای وصله دار اثر رسول پرویزی و....."
به آموزشگاه بهار هم زنگ زدم و تاریخ ثبت نام ترم پاییز رو پرسیدم و میخوام اگه خدا بخواد برم کلاس زبان فرانسهبعضی ها اگه بفهمن شوکه می شن چون من همیشه می گفتم که از زبان فرانسه بدم میاد ولی حالا فکر می کنم برای برنامه های آینده ام ممکنه لازم بشه.ایشالا از مهر هم واسه کنکور فوق می خونم هر چند که مثل دفعه قبل از همین حالا ساز مخالف شروع شده ولی بی خیال کی اهمیت میده؟؟
اوه خدای من چقدر مثبت اندیش شدمفکر کنم این" سرتونین "کار خودش رو کرده.