برای پدر بزرگ مهربانم
این روزها دلم خیلی هوای پدر بزرگ نازنینم را کرده .اوکه امسال برای دومین بهار در کنار ما نبود.
چه ناباورانه رفتنش را به نظاره نشستیم. چه مهربان بود و چه مهربان رفت و من هنوز بودنش را باور دارم و نبودش برای من جز افسانه ای نیست. او که روح بزرگوارش هنوز در خانه است و من به خوبی حضورش را احساس می کنم.هنوز لذت بوسیدن دستهای پیر و مهربانش برای آخرین بار ُبا من است...
چه زیبا روی سنگ سرد قبرش حک کرده اندکه:
تا که بودیم نبودیم کس
کشت مارا غم بی همنفسی
تا رفتیم همه یار شدند
چونکه مردیمهمه بیدار شدند..
قدر آیینه بدانید همان موقع که هست..
نه در آن وقت که افتاد و شکست...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی