برایت می نویسم تا بدانی..
سلام ناز گلکم...
این یکی دوروزه اتفاقات زیادی افتاد و ....پنجشنبه شب من دوباره یه کم دلم گرفته بود و داشتم سنتور می زدم که .... چون دسترسی به اینترنت نداشتم همه رو واست تو دفترت نوشتم.
بعد از نوشتن برگشتم و همه چیزایی رو که واست تا قبل از اینکه واست وبلاگ درست کنم توی دفتر نوشته بودم خوندم .خاطره ها دو باره برام زنده و روشن شد.مثل روز واضح و پیدا.انگار که همین دیروز اتفاق افتادن.با بعضی هاشون چند قطره ای اشک ریختم و با بعضی هاشون لبخند زدم.
چقدر خوشحالم از اینکه دارم واست می نویسم. تا هم واسه شما بمونه و هم واسه خودم .اینطوری دیگه خاطرات قشنگ روزهای کودکی تو رو از یاد نمی برم و خاطرات بد هم برای عبرت حفظ می کنم.تا یاد م نره که اطرافیان چه کردند و بر من و شما چه گذشته...
به امید روزی که تو پسرکم ، مردی برومند و بالنده شده باشی و واسه پسرکت بنویسی...
پی نوشت: روز پنج شنبه آبجی خانوم بابات، به دلیل سوزش پشت سر و سر شدن سر و کم شدن دید راهی بیمازستان شدن و دیروز هم بستری بودن و....