محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

مهدی بهار مادر

به احترام مادرم....

این جهان را گفتم هستی ومکان را گفتم می توانی آیا لفظ مادر گردی همهء رفعت را همهء عزت را همهء شوکت را بهر یک ثانیه بستر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت وشوکت وشان کم دارم عزت ونام ونشان کم دارم روی کردم با بحر گفتم اورا آیا می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه پای تا سر همه مادر گردی عشق را موج شوی مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی گفت نی نی هرگز من برای این کار بیکران بودن را بیکران کم دارم ناقص ومحدودم بهر این کار بزرگ قطره یی بیش نیم طاقت وتاب وتوان کم دارم درپی عشق شدم تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم دیدم او مادر بود دیدم او در دل عطر دیدم او در تن گل دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم دید...
3 خرداد 1390

هرگز نديدم بر لبی لبخند زيباى تورا" "هرگز نمى گيرد كسى در قلب من جاى تورا"

سلام پسر نازم : عاشقانه شیطنت هات/ورجه وورجه ها/ کنجکاویهات و همه آتیش سوزوندن هات رو دوست دارم. خدا رو شکر میکنم که یهپسر سالم و غبراغ بهم داده تا این همه شیطونی کنه..... پسر مهربونم می خوام بدونیبا وجود اینکه هر روز بزرگ و بزرگتر میشی ولی آغوش من تا هیشه اندازه توست..حتی آن زمان که تو مردی بالنده و من پیر زنی فرتوت شده باشم گوش مادر تا همیشه منتظر شنیدن حرفهایت و شانه هایم آماده کشیدن غصه هایت است...  دوست دارم بودنت را....بودنت ر ا دوست دارم....
28 ارديبهشت 1390

ضربان قلب مادر

سلام پسر خوب و مهربونم... بعد از يه مدت خيلي طولاني دوباره اومدم.. اين روزا خيلي گرفتار و پر مشغله بودم...جريان بيماري ام هم توي ني ني سايت واست نوشتم..دوباره اومدم تا بهت بگم چقدر دوستت دارم و فقط به اميد تو زنده ام.  قلبم فقط به عشق تو به تپيدن ادامه داد.. امروز يه تصنيف از عليرضا افتخاري گوش ميدادم و احساس كردم تمام حرفهايي كه من دوست دارم بهت بگم توش بنابراين واست مي نويسمش ....به اميد روزي كه خودت زير لب واسه ني ني خودت زمزمه كني.. نور خدا جلوه كند در بر رخسار تو... تشنه ترم هر نفسي، تشنه ديدار تو... باغ گل و لاله بود خنده زيباي تو محو توام محو توام محو تماشاي تو... يار وفادار مني يار وفادار من مهر تو روش...
26 ارديبهشت 1390

هوای ابری دلم باران میخواهد

سلام تنها بهونه نفس کشیدنم... دلم گرفته...خیلی خیلی هم گرفته.. نمی دون باید اینارو واست بنویسم یا نه ولی فکر می کنم تو بهتر از هر کسی حرفای منو می فهمی..البته مامان جون هم سنگ صبور تمام غمهای منه ولی دیگه دلم نمیاد با غمهام آزارش بدم... اون به اندازه کافی غصه می خوره... فردا میام باز واست می نویسم .شاید حالم بهتر باشه.. عاشقانه دوستت دارم امید زندگیم...
7 ارديبهشت 1390

تولدت مبارك...

امروز خدا يه گل به زمين هديه دادوزمين اون گل را به دست سرنوشت داد و سرنوشت اونو توي قلب من كاشت تا باغچه خالي قلبم جايگاه يه گل باشه.زيباترين گل زندگيم دوست دارم.. سال گذشته يه همچين روزي خدا يكي از فرشته هاي مهربونش رو به زمين فرستاد.اون روز بوي نم نم بارون شهر رو پر كرده بود.هوا تميز و لطيف بود انگار كه زمين مي دونست كه يه مهمون آسموني داره و حسابي خونه تكوني كرده بود. چقدر شوق و التهاب اون لحظات برام دوست داشتني و فراموش نشدني هست.حالا بعد از يك سال به ياد ماندني كه تك تك روزاش توي دفتر خاطرات دلم حك شده بهت مي گم : يه بغل گل ياس.. يه سبد ستاره... و يه دنيا عشق پيشكش تو نازنينم به خاطر بهترين و زيباترين روز دنيا كه روز تولد توست...
29 فروردين 1390

به یاد لالایی های کودکی

  لالائیت میکنم با دست پیری که دست مادر پیرو بگیری لالائیت میکنم خوابت نمیاد بزرگت میکنم یادت نمیاد لالا لالا گل سوسن سرت بردار لبت بوسم لبت بوسم که بو داره که با گل گفتگو داره گل سرخ منی زنده بمونی ز عشقت می کنم من باغبونی تو که تا غنچه ای بویی نداری همین که وابشی از دیگرونی لا لايي پسرم بزرگ شدي لالاييام يادت نره چقدر برات قصه بگم دوباره خوابت ببره چقدر نوازشت كنم تا تو به باور برسي اين دوتا دستاي منه تو اون روزاي بي كسي وقتي مادر قصه هات خم شده پيش روي تو اگه چروك صورتم ميخره آبروي تو لالاييام يادت نره لالاييام يادت نره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره بذا...
25 فروردين 1390

باران...

از دیشب بارن تند و زیبایی شهر را شسته ... چقدر عاشق بوی بارانم... چون آن روز که تو آمدی هم بارانی بود ...باران می آمد تا فرشته مهربان کوچکی را از نزد محبوب برای من به ارمغان آورد...باران را دوست دارم چون تورا دوست دارم ....نازنین پسرم... چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید چیز نوشت,حرف زد,نیلوفر کاشت(سهراب سپهری) ...
24 فروردين 1390

گوشزد..

پسرم... آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده اند.امام علی(ع)   واینگونه بخواه از مهربان: خدایا تقدیر مرا خیر بنویس آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم(دکترشریعتی)
24 فروردين 1390

برای مادرم...

  مادر   گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهـــــواره من، بیــــدار نشست و خفتن آموخت دستم بگــرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت یک حـــرف و دو حـــرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آمــــوخت لبخند نهاد بــر لب من، بــر غنچه گــل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی، مائیم کنون به ثلث آخر بگذشت زمــــان و ما ندیدیم، یک روز ز روز پیش خوشتـــر آنگاه که بود در دبستان، روز خوش و روزگــار دیگر می گفت معلمم که بنویس، گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب، تا وقت ...
22 فروردين 1390