محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

مهدی بهار مادر

حس خوب با تو بودن

سلام نازنینم : دیروز جمعه بود و من و تو حسابی راضی از اینکه از صبح در کنار هم هستیم. صبح کله سحر وقتی بیدار شدی و از توی ننو سرک کشیدی و منو دیدی حسابی ذوق کردی وای که چقدر دلم موقع خنده هات ضعف میره.البته ناگفته نماند که به خاطر انجام کارای عقب افتاده خونه مجبور شدم بیشتر وقتم رو توی آشپز خونه و حومه... بگذرونم ولی تو هم دور و برم می پلکیدی و گاهی غر می زدی و گاهی لبخند. یه بارم که سرو صورتت رو توی ظرفی که توش آبا بود فرو بردی و هر هر خندیدی... عاشق اون موقع هایی ام که شیشه تو دستت می گیری و سرت رو روی سینم می ذاری و شیر می خوری.. احساس می کنم این روزا تو هم مثل من خیلی وابسته شدی... پسرم داشتن تو یعنی داشتن تمام دنیا...با تو دیگر دنی...
21 خرداد 1390

خواب

   ديشب  دوباره خواب پدر بزرگ مهربونم رو ديدم.اوني كه بيش از يك سال هست كه ديگه پيشمون نيست. چقدر دلم هواشو كرده .... عجب رسمیه ، رسم زمونه قصه ی برگ و باد خزونه  میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا می مونه . . .  کجاست اون کوچه ، چی شد اون خونه آدماش کجان ، خدا می دونه بوته ی یاس ، بابا جون هنوز گوشه ی باغچه ، توی گلدونه عطرش پیچیده ، تا هفت تا خونه خودش کجاهاست ، خدا می دونه تسبیح و مهره  ، بی بی جون هنوز گوشه ی طاقچه ، توی ایوونه خودش کجاهاست ، خدا می دونه  پرسید زیر لب ، یکی با حسرت از ماها بعدها ، چه یادگاری می خواد بمونه ، خدا می دونه ...
19 خرداد 1390

به احترام فصل عاشقانه من

مهدی نازم...امید قلبم... تو شاه شهر بهاری بیا به خانه من           بگو شکوفه کند عشق روی شانه من بگو نسیم ببوسد تمام گلها را                      به احترام فصل عاشقانه من صدای چلچله وارت شبیه یک چشمه           همیشه روشن و جاریست در ترانه من.. شمیم عطر بهاریست هر تنفس تو              حضور تو همه نور است ای یگانه من.....
18 خرداد 1390

لبخند پسرم

پسرم.. همه زندگیم ..خوشبو ترین گل باغم... عاشقانه لبخند ها و چشمک زدن هات رو دوست دارم.شیرین کاریهات مجنونم کرده... واست نوشته هایی رو از طرف مامان جون و خاله جون پریسا و خاله جون مهشاد می نویسم تا بدونی چقدر همه عاشقت هستن.... با تو دوبار ه پر زدن برای من حقیقته..     دیدن یک لحظه نگات مثل نفس غنیمته... امید زنده بودنی....برگ خزون بغض من..   بغض دلم که بشکنه رو شیشه بارون می زنه... یاد قشنگ و ناز تو تنها امید بودنه...         یادت باشه یادم باشه دلم برات پر میزنه... ***************** زندگی یعنی همین لبخند تو... عشق یعنی یک نفر مانند تو.... مرحبا بر عشق ت...
17 خرداد 1390

برای توست غزل می شود تمام جهان

سلام نازنینم...این شعر رو یه جایی خوندم خیلی خوشم اومد واسه تو هم گذاشتم تا بخونیش.. امشب   تو را چه می شود ای یار مهربان امشب رفیق خوب من ای جمله جسم و جان امشب   تو را چه می شود ای خنده های تو شیرین و چشم های تو زیبایی جهان امشب   فقط تو حرف بزن، لذت مدام از من چقدر لحن تو جذاب و جانستان امشب   خوشا به حال من آری خوشا به حال دلم که در حریم تو دارم من آشیان امشب   برای توست غزل می شود تمام جهان ستاره می چکد از دست آسمان امشب   خدا نیاورد آن روز را... که می میرم تو را چه می شود ای یار مهربان امشب ...
11 خرداد 1390

هروز مرد تر از دیروز

سلام عزیز ترینم... دیروز بابا خونه نبود و من و شما تا وقت خواب تنها بودیم ومن حسابی از بودن کنار تو لذت بردم.چون هرروز که میگذره حس میکنم که عاقل تر و فهمیده تر از قبل میشی و حالا کاملا حرفامو درک می کنی.دیروز وقتی خونه اومدم حسابی خسته و داغون بودم چون از صبح یه ماموریت وجلسه خسته کننده داشتم وبا سر درد شدید رسیدم. یه کم با هم هندونه خوردیم که تو عاشقشی.وبعد من بالش گذاشتم تا استراحت کنم و تو بدون هیچ اذیت و شیطونی با اسباب بازیهات بازی کردی و من به خواب عمیقی فرو رفتم ووقتی بیدار شدم دیگه اثری از اون خستگی و سر درد نبود.فدات شم که حال مامان رو درک میکنی.وقتی چشمامو باز کردم بالی سرم ایستاده بودی و حسابی ذوق زده شدی و سرت رو روی سینم گذاش...
10 خرداد 1390

پسرم ...نفس مادر

نفس نفس بودن من از تو.... شکفتن و گفتن من از تو ... بیا ببین در چه حالم از تو... بیا ببین در چه حالم از تو... *************************************** نفس تنها بهانه ایست برای با تو بودن... برای از تو گفتن و برای تو را دیدن... دوستت دارم باران طراوت بخش زندگی ام...هدیه زیبای معبودم....  
8 خرداد 1390