محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

مهدی بهار مادر

مامانی بیمار ...

سلام پسرم : هفته گذشته واسه من هفته سختی بود .حالم خیلی بد بود. سردرد و سر گیجه  و تهوع و سوزش سر خیلی شدید داستم و دکتر سه روز واسم استعلاجی نوشت امروز هم که سر کار اومدم معاونمون گفت رنگ به رو ندارم و نباید میومدم تا بهتر میشدم. همش تقصیر خودم هست .از س سخت میگیرم . یکی نیست بگه بابا بزن بر طبل بی عاری که ان هم عالمی دارد. راستی فردا شب برای اولین بار یه عروسی از فامیل بابات دعوتیم. شنبه هم می خوایم بریم و شما رو مهد کودک ثبت نام کنیم چون خانوم جونتون گفتن دیگه نمی تونن شما رو نگه دارن . شاید یکی از دلایل بیماری من هم شوک وارده از این موضوع بود. خدا کنه هر چی که خیره پیش بیاد. خیلی عاشقتم.فعلا بای ...  ...
6 مرداد 1390

بیست و نه زیبا

سلام پسر باهوش مامان  : امروز بیست و نهم تیر ماه هست و شما وارد شانزدهمین ماه تولدت شدی.پانزده ماهگیت مبارک پسرم... هر روز که بزرگتر میشی گلهای خنده روی لبهای من شکوفا تر میشن. پس برای من و برای خودت بمون و ببال. این روزا تقربا اعضای اصلی بدنت رو می شناسی .چشمک میزنی..دست میدی و سر سر ی می کنی و پاهات رو هم نشون می دی. در ضمن خودت شلوارت رو از پات بیرون میاری و برای بیرون آوردن و پوشیدن لباست کمک می کنی. دیشب بهت گفتم " لباس پسرم کثیف شده باید عوضش کنم. و تو فورا لباست رو از سرت بیرون آوردی." این خیلی حس خوبی بهم می ده که حرفامو درک می کنی . امروز قبلا بیرون اومدن حسابی بوسیدمت تا برای یه روز شلوغ انرژی لازم رو ذخیره کنم. شاید ب...
29 تير 1390

یک ترانه...

سلام نازنینم این ترانه رو محمد اصفهانی خونده،خیلی دوستش دارم و حس می کنم یه جورایی از زبون من خونده.واست می نویسم شاید تو هم یه روزی همین احساس رو داشته باشی.. آسیمه سر رسیدی از غربت بیابان دلخسته دیدمت از آوار خیس باران وامانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی من خود شکسته از خود در فصل نا امیدی در برکه دو چشمت نه گریه و نه خنده طی کرده راه شب را سرگشته چون پرنده من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم شاید علت دوست داشتنش بیت آخر باشه.. ".من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم ...پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم" ...
27 تير 1390

گلی...

سلام پسر نازم: امروز یکی از روزهای سخت زندگی رو تجربه کردم. صبح توی سرویس خانم شجاعی بهم گفت که همسر خانم گلرنگ (همکارمون) فوت شده .من که مات  و شوکه مونده بودم اول فکر کردم که دارم اشتباه می شنوم. گفتم مادر شوهرش ؟ گفت نه ..شوهرش یعقوب...طفلک بیچاره ..این خانم پنج ماهه باردار هست و ناراحتی قلبی هم داره. اتفاقا همین دیروز بود که براش می گفتم با جنینت حرف بزن براش قران بخون و دستت رو روش بذار چون همه چیز رو می فهمه...شوهرش متولد سال شصت و دو بود دقیقا با هم توی یه روز متولد شده بودن. خیلی دوستش داشت و زندگی خیلی خوب و آروم و عاشقانه ای داشتن..حیف که همه چیز از دست رفت....خدا بهش صبر بده ....حیف که حتی بچه اش رو ندید و رفت .... ...
21 تير 1390

تغییر...

سلام نازنینم.. دیروز جمعه بود و من و شما دوباره از صبح باهم بودیم و به قول بچه ها گفتنی حسابی لاو ترکوندیم و کلی آب بازی و ... در ضمن من حسابی به سر و وضع خونه رسیدم تا هیچ کونه آتویی به دست مفلسان فرصت طلب نیافته. راستی این روزا تو فکر کارای جدیدم..به قول شاعر علیه الرحمه : " بر سر آنم که گر ز دست بر آید   دست به کاری زنم که غصه سر آید...." کارهایی رو که دوست داشتم و فراموش کرده بودم (یا بهتر بگم حوصله انجام دادنش رو نداشتم)دوباره شروع کردم  از جمله کتاب خوندن چند تایی کتاب از کتابخونه دانشگاه گرفتم و حسابی درگیر خوندنم."کتاب شلوارهای وصله دار اثر رسول پرویزی و....." به آموزشگاه بهار هم زنگ زدم و تاریخ...
18 تير 1390

گاهی...

گاهی گمان نمی بری و می شود... گاهی نمیشود که نمی شود... گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است ... گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گه جور می شود خود آن بی مقدمه... گه با دوصد مقدمه ناجور می شود... گاهی گدای گدایی و بخت نیست ... گاهی تمام شهر گدای تو می شود
18 تير 1390

تربچه کوچولوی شيطون مامان

سلام ناز گلکم... این روزا حسابی بلا شدی..هر لحظه یه کار جدید و یه اکتشاف جدید رو از خودت بروز می دی . دایم داری از در و دیوار بالا می ری و روی مبل ها می ری و دست به وسایل توی تاقچه می زنی. تلویزیون رو دایم خاموش و روشن می کنی و حتی جدیدا  جای دکمه فندک گاز رو هم یاد گرفتی و همینطور پیچ شعله ها رو هم می چرخونی.خدارو شکر می کنم که کودکی سالم و بسیار باهوش  و عاقل بهم هدیه کرده. و همینطور شکرش به خاطر بلاها و آسیب هایی که از جلوی راه شما فرشته های کوچولو بر می داره (برای مثال شکستن شیشه میز آرایش). راستی می خوام یه لیست از مکانهای خونه که میشناسی و همینطور کلماتی که بیان می کنی برات بنویسم: مامان : بیا بریم واست شیر درست...
15 تير 1390

انسانهای بزرگ.. متوسط.. کوچک...

*انسان هاي بزرگ در باره عقاید سخن مي گويند انسان هاي متوسط در باره وقایع سخن مي گويند انسان هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند  *انسان هاي بزرگ درد ديگران را دارند انسان هاي متوسط درد خودشان را دارند انسان هاي كوچك بي دردند *انسان هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند انسان هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند انسان هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند * انسان هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند انسان هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند انسان هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند  *انسان هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند انسان هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد انسان هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي...
13 تير 1390