محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

مهدی بهار مادر

گلی...

سلام پسر نازم: امروز یکی از روزهای سخت زندگی رو تجربه کردم. صبح توی سرویس خانم شجاعی بهم گفت که همسر خانم گلرنگ (همکارمون) فوت شده .من که مات  و شوکه مونده بودم اول فکر کردم که دارم اشتباه می شنوم. گفتم مادر شوهرش ؟ گفت نه ..شوهرش یعقوب...طفلک بیچاره ..این خانم پنج ماهه باردار هست و ناراحتی قلبی هم داره. اتفاقا همین دیروز بود که براش می گفتم با جنینت حرف بزن براش قران بخون و دستت رو روش بذار چون همه چیز رو می فهمه...شوهرش متولد سال شصت و دو بود دقیقا با هم توی یه روز متولد شده بودن. خیلی دوستش داشت و زندگی خیلی خوب و آروم و عاشقانه ای داشتن..حیف که همه چیز از دست رفت....خدا بهش صبر بده ....حیف که حتی بچه اش رو ندید و رفت .... ...
21 تير 1390

تغییر...

سلام نازنینم.. دیروز جمعه بود و من و شما دوباره از صبح باهم بودیم و به قول بچه ها گفتنی حسابی لاو ترکوندیم و کلی آب بازی و ... در ضمن من حسابی به سر و وضع خونه رسیدم تا هیچ کونه آتویی به دست مفلسان فرصت طلب نیافته. راستی این روزا تو فکر کارای جدیدم..به قول شاعر علیه الرحمه : " بر سر آنم که گر ز دست بر آید   دست به کاری زنم که غصه سر آید...." کارهایی رو که دوست داشتم و فراموش کرده بودم (یا بهتر بگم حوصله انجام دادنش رو نداشتم)دوباره شروع کردم  از جمله کتاب خوندن چند تایی کتاب از کتابخونه دانشگاه گرفتم و حسابی درگیر خوندنم."کتاب شلوارهای وصله دار اثر رسول پرویزی و....." به آموزشگاه بهار هم زنگ زدم و تاریخ...
18 تير 1390

گاهی...

گاهی گمان نمی بری و می شود... گاهی نمیشود که نمی شود... گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است ... گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گه جور می شود خود آن بی مقدمه... گه با دوصد مقدمه ناجور می شود... گاهی گدای گدایی و بخت نیست ... گاهی تمام شهر گدای تو می شود
18 تير 1390

تربچه کوچولوی شيطون مامان

سلام ناز گلکم... این روزا حسابی بلا شدی..هر لحظه یه کار جدید و یه اکتشاف جدید رو از خودت بروز می دی . دایم داری از در و دیوار بالا می ری و روی مبل ها می ری و دست به وسایل توی تاقچه می زنی. تلویزیون رو دایم خاموش و روشن می کنی و حتی جدیدا  جای دکمه فندک گاز رو هم یاد گرفتی و همینطور پیچ شعله ها رو هم می چرخونی.خدارو شکر می کنم که کودکی سالم و بسیار باهوش  و عاقل بهم هدیه کرده. و همینطور شکرش به خاطر بلاها و آسیب هایی که از جلوی راه شما فرشته های کوچولو بر می داره (برای مثال شکستن شیشه میز آرایش). راستی می خوام یه لیست از مکانهای خونه که میشناسی و همینطور کلماتی که بیان می کنی برات بنویسم: مامان : بیا بریم واست شیر درست...
15 تير 1390

انسانهای بزرگ.. متوسط.. کوچک...

*انسان هاي بزرگ در باره عقاید سخن مي گويند انسان هاي متوسط در باره وقایع سخن مي گويند انسان هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند  *انسان هاي بزرگ درد ديگران را دارند انسان هاي متوسط درد خودشان را دارند انسان هاي كوچك بي دردند *انسان هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند انسان هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند انسان هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند * انسان هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند انسان هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند انسان هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند  *انسان هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند انسان هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد انسان هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي...
13 تير 1390

گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد...

سلام عزیز دل مادر... دیروز یه اتفاقی افتاد که البته با خوبی و خوشی به پایان رسید و برای ما چیز جز شکرگزاری باقی نگذاشت..چند روزی بود که یاد گرفته بودی از میز آرایش من بالا بری و روی طبقه های اون که شیشه ای هست بشینی و با وسایل روی اون بازی کنی .چند بار به بابات گوشزد کردم که پیچ گشتی بیاره و شیشه ها رو در آره و از اونجایی که به قول شاعر علیه الرحمه:" گوش اگر گوش منو و ناله اگر ناله توست...چیزی که به جایی نرسد فریاد است..."طبق سایر گفته هامون بدون اقدام و عمل موند و مواقعی که خودم خونه بودم در اتاق خواب رو می بستم تا شما نری روی میز آرایش. از قضا دیروز که عمه و دختر عمه هات خونه بودن . من هم طبق معمول سر کار بودم شما از غفلت حاضرین استفاده ...
12 تير 1390

ترک ننی...

سلام عزیزترینم... دیروز تقریبا میشه گفت برای اولین بار خودت از ننیت بیرون اومدی و کنار دست من خوابیدی .قضیه این طوری بود که دیروز ظهر حدود ساعت دو شما توی ننی خواب رفتی و بعدش من زیر ننی خوابیدم. حدود ساعت سه یه دفعه از خواب پریدم و دیدم شما از ننی بیرون اومدی خودت رو روی من انداختی ودر حالت نیمه خواب هستی. من هم که دنبال فرصتی برای عادت دادن شما برای خواب بدون ننی هستم از فرصت استفاده کردم و شما رو کنار دستم روی بالش خودم خوابوندم و آروم توی پشتت زدم تا دوباره خواب رفتی و حدود دو ساعت همینطور خوابیدی.دیشب هم گذاشتمت کنار دست خودم و خوابت کردم ولی نیمه های شب بابات نمیدونم به چه علت شما رو توی ننی گذاشت.خلاصه پسمرم...
4 تير 1390

برای معلم آینده پسرم...

نامه ی آبراهام لینکلن به معلم پسرش به پسرم درس بدهید.  او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد اما به او بیامورزید که اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین 5 دلار بیابد به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید. اگر می توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهی...
3 تير 1390